جدول جو
جدول جو

معنی خنده برق - جستجوی لغت در جدول جو

خنده برق(خَ دَ / دِ یِ بَ)
کنایه از جستن برق. (آنندراج) :
گریه ها در پرده دارد عیشهای بیگمان
خندۀ بی اختیار برق باران آورد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خنده برق
گواژ: جستن درخش
تصویری از خنده برق
تصویر خنده برق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
گشاده رو، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، شکفته، خندنده، ضاحک، منبسط، ضحوک، سبک روح، خنداخند، خندناک، خنده ناک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ بَ)
دهی است از دهستان بناجو بخش بناب مراغه، واقع در4هزارگزی جنوب بناب و یکهزار گزی باختر راه ارابه روبناب به میاندوآب. ناحیه ای است واقع در جلگه، باتلاقی، معتدل و مالاریایی، دارای 1112 تن سکنۀ شیعی مذهب و ترک زبان. این ده از رود خانه صوفی چای و چاه مشروب میشود. محصولات آن غلات و کشمش و بادام و حبوبات است واهالی آن با کشاورزی گذران میکنند. و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بفاصله 3/5 هزارگزی بنام خانه برق جدید و قدیم تشکیل یافته و سکنۀ خانه برق قدیم 651 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 187)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ عَ رَ)
گنده خوی. آنکه عرقش عفن است. و رجوع به گنده خوی شود
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ هََ دَ / دِ)
برندۀ انده (اندوه). آنکه غم و اندوه را از بین می برد. تسلی دهنده:
دبیری بیاورد انده بری
همان ساخته پهلوی دفتری.
فردوسی.
مهر فرزند بر خواجه فکنده ست جهان
زآنکه چون مادر انده خور انده بر اوست.
فرخی.
خاقانی غریبم در تنگنای شروان
دارم هزار انده انده بری ندارم.
خاقانی، سبو و کوزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
رجوع به خنده روی شود
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ / دِ بُ)
کارد، مقراض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنده عرق
تصویر گنده عرق
گنده خوی آنکه عرق بدنش بد بو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
کسی که دارای چهره بشاش است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
بشاش
فرهنگ واژه فارسی سره
بسیم، خندان، خوشحال، خوشرو، متبسم
متضاد: گرفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گشاده رو، خندان
فرهنگ گویش مازندرانی